...Logs of my Life...

چون برسی به کوی ما،خامشی است خوی ما،زآنکه ز گفتگوی ما، گرد وغبار میرسد...

...Logs of my Life...

چون برسی به کوی ما،خامشی است خوی ما،زآنکه ز گفتگوی ما، گرد وغبار میرسد...

وقتی واقعیت ها , آدم را فریب بدهند چه کار می شود کرد ؟...

روزگاریست که حقیقت هم لباسی از دروغ بر تن کرده است و راست راست توی خیابان راه می رود 
عشق کنار خیابان نشسته است , کلاهی کشیده بر سر و دارد گدایی می کند 

و مرگ , در قالب دخترکی زیبا , گلهای رز زرد می فروشد
زندگی , در لباس افسر پلیس , برای ماشین های تمدن سوت می زند ,

و شادی , در هیئت گنجشکی کوچک , توی سوراخی در زیرشیروانی از ترس گربه خشونت , قایم شده است
و آدم ها , همان قورباغه های سرگردان مرداب تنهایی هستند

که شاد از شکار مگس های عمرشان شب تا صبح غورغور می کنند

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
ستایش دوشنبه 11 دی 1385 ساعت 12:49 ب.ظ http://s1921/blogsky.com

سلام . خوبین ؟ وبتون جالبه . مطالب متفاوتی داره . اگه مایل به تبادل لینک بودین خبرم کنید . ارادتمند : ستایش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد