-
با خدای خودم ...
دوشنبه 7 خرداد 1386 15:49
روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت " . می اید ، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد و سر انجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست . فرشتگان چشم به لبهایش دوختند ، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به...
-
بیکاری...
پنجشنبه 24 اسفند 1385 10:25
وای چه خوب بود که یه مدت سرم شلوغ شده بود. هر روز یه کاری داشتم که باید همون روز انجام میشد. اصلا وقت نمیشد به چیزای بیخود فکر کنم. الان یه مدتیه که همه کارام تموم شده. حس الافی شدید دارم. از خودم خسته شدم که اینهمه بیکارم. البته بیکارم نمیشه گفتا. باید برم برا کلی آدم عیدی بخرم. برا کلی دیگه کارت پست کنم. بر یه عده...
-
حسادت...
پنجشنبه 26 بهمن 1385 09:47
کشاورز سالخورده ای داشت با بد خلقی به ویرانی های سیل می نگریست. همسایه اش فریاد زد : « هی! آب تمام خوک هایت را به پایین خلیج برده است». کشاورز پرسید : «خوکهای تامسون چه شده اند؟ » « آنها را هم آب برده » « و خوکهای لارسن؟» « آتها را هم » کشاورز سالخورده با خوشحالی فریاد زد : « خب؛ پس به آن بدی هم که فکر میکردم نیست»...
-
آخرین خاطرات من از اونیورسیته ۱...
سهشنبه 17 بهمن 1385 09:53
الان مدتی هست که یه پام دانشگاهه برای گرفتن مدارکم. اتفاقات جالبی میافته که دوست دارم بنویسم که بعدها که سرم خلوت شد بخونم. آخریشم همین دیروز بود. ۲ هفته پیش دانشنامه فوق لیسانس من رفت دانشکده که رییس دانشکده امضا کنه. منم با خیال راحت یه هفته نشستم خونه که تو این ده روزه مونده به امتحان GRE گوش شیطون کر یه کم درس...
-
محدودیتهای ذهنی...
پنجشنبه 28 دی 1385 10:48
حیوانات به سادگی به ما نشان می دهند که چطور می توان محدودیتهای ذهنی تحمیل شده را پذیرفت . کک , فیل و دلفین مثالهای خوبی هستند. ککها حیوانات کوچک جالبی هستند آنها گاز می گیرند و خیلی خوب می پرند آنها به نسبت قدشان قهرمان پرش ارتفاع هستند . اگر یک کک را در ظرفی قرار دهیم از آن بیرون می پرد . پس از مدتی روی ظرف را سرپوش...
-
خدایا چرا من؟...
چهارشنبه 13 دی 1385 18:09
.Arthur Robert Ashe, Jr. was a prominent African American tennis player During his battle with AIDS, from the world over, he received letters from his fans, one of which asked: "Why does God have to select you for such a bad disease" To this Arthur Ashe replied: The world over -- 50,000,000 children start playing...
-
اینم یه حرف دیگه از آرتور اشی...
چهارشنبه 13 دی 1385 18:04
"From what we get, we can make a living; what we give, however, makes a life."
-
حکایت کهن از اهل تصوف وجود دارد که ...
دوشنبه 11 دی 1385 12:36
مردی از تحمل بار سنگین رنج و مرارت خود سرگردان بود و هر روز به درگاه پروردگار دعا میکرد که: «چرا من؟ همه شادمان به نظر میرسند، چرا فقط من در چنین عذاب الیمی هستم؟» یک روز، به سبب درماندگی بسیار، به درگاه خداوند چنین دعا کرد: «پروردگارا، تو میتوانی رنجهای هر کس دیگری را به من بدهی، من برای پذیرش آن آمادهام، اما...
-
وقتی واقعیت ها , آدم را فریب بدهند چه کار می شود کرد ؟...
دوشنبه 11 دی 1385 12:31
روزگاریست که حقیقت هم لباسی از دروغ بر تن کرده است و راست راست توی خیابان راه می رود عشق کنار خیابان نشسته است , کلاهی کشیده بر سر و دارد گدایی می کند و مرگ , در قالب دخترکی زیبا , گلهای رز زرد می فروشد زندگی , در لباس افسر پلیس , برای ماشین های تمدن سوت می زند , و شادی , در هیئت گنجشکی کوچک , توی سوراخی در زیرشیروانی...
-
گروه ۹۹
سهشنبه 5 دی 1385 09:42
پادشاهی که یک کشور بزرگ را حکومت می کرد ، باز هم از زندگی خود راضی نبود . اما خود نیز علت را نمی دانست . روزی پادشاه در کاخ امپراتوری قدم می زد . هنگامی که از آشپزخانه عبور می کرد ، صدای ترانه ای را شنید . به دنبال صدا ، پادشاه متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده می شد . پادشاه بسیار تعجب کرد و از آشپز...
-
ولی پوچ پوچم. چرا؟؟؟...
پنجشنبه 30 آذر 1385 14:07
هیچ وقت تو زندگیم اینهمه احساس پوچی نکرده بودم که الان میکنم. هیچ وقت به اندازه الان زندگیم رو غلتک نبوده ولی پوچ پوچم. همه چی داره خوب پیش میره. ولی پوچ پوچم. چرا؟؟؟... وقتی صبحهای زود هر روز هفته مجبور بودم از خواب بیدار شم میگفتم که آخه بابا مامان من از من پرسیدن که میخوای باسواد شی که بردنم اسممو نوشتن مدرسه؟ یه...
-
زمزمه خدا...
پنجشنبه 9 آذر 1385 16:13
روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت. ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان یک پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد. مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک...
-
قدرت اندیشه...
پنجشنبه 9 آذر 1385 13:42
پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود . تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود . پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد : پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم . من نمی خواهم این مزرعه را...
-
لقمان حکیم...
چهارشنبه 8 آذر 1385 16:36
یادمه تو یکی از کتابای فارسی دبستان یه درسی بود ؛ از لقمان پرسیدند ادب از که آموختی؟ گفت از بی ادبان...؛ یادم میاد از اون روز که این درسو خوندیم من تمام سعی خودمو میکردم که مثل لقمان باشم. اگه یکی بهم حرفی میزد که خوشم نمیومد خودم هیچوقت اون حرفو نمیزدم. تا جاییکه همه تو خونه متوجه شده بودن که من خیلی خوب شدم. همه...
-
عشق ماندنی...
چهارشنبه 24 آبان 1385 10:55
رادیو آهنگی پخش میکرد... ای عشق از ماندن بگو ...مدتها بود که دیگه عاشق نشده بود. شیشه ماشین رو پایین کشید. با خودش فکر کرد ترافیک هم بعضی وقتها خوب چیزیه. صدای ترانه ماشین بغلی پیچید تو ماشین...اونم مضمون عشقی داشت...این ور داشت میخوند...احساس خواب آلوده را بیدار کن بیدار کن...یه نگاهی به پیاده رو انداخت. چند نفر جوون...
-
Give The World The Best You Have...
چهارشنبه 24 آبان 1385 09:31
People are often unreasonable, illogical, and self-centered...Forgive Them Anyway If you are kind, people may accuse you of selfish ultrerior motives...Be Kind Anyway If you are successful, you will win some false friends and some true enemies...Succeed Anyway If you are honest and frank, people may cheat you...Be...
-
دلم از نازکی خود شکست...
دوشنبه 1 آبان 1385 07:41
خدایا چه بد زندگی کردم. چه بد زندگی کردم. خدایا به من فرصت بده. جبران کنم.
-
یک نکته جالب...
پنجشنبه 20 مهر 1385 14:54
اگر یک قورباغه تیزهوش وشاد را بردارید وداخل یک ظرف آب جوش بیندازید قورباغه چه کار می کند؟ بیرون می پرد!درواقع قورباغه فورا به این نتیجه می رسد که لذتی در کار نیست وباید برود! حالا اگر همین قورباغه یا یکی از فامیلهایش را بردارید وداخل یک ظرف آب سرد بیندازید وبعد ظرف را روی اجاق بگذارید وبتدریج به آن حرارت بدهید قورباغه...
-
سقراط ...
پنجشنبه 13 مهر 1385 15:35
در یونان باستان، سقراط به دانش زیادش مشهور و احترامی والا داشت. روزی یکی از آشنایانش، فیلسوف بزرگ را دید و گفت:سقراط، آیا میدانی من چه چیزی درباره دوستت شنیدم؟“سقراط جواب داد: ”یک لحظه صبر کن، قبل از اینکه چیزی به من بگویی، مایلم که از یک آزمون کوچک بگذری. این آزمون، پالایش سهگانه نام دارد . آشنای سقراط: ”پالایش...
-
بی تو بسر نمی شود...
شنبه 8 مهر 1385 17:46
بی همگان به سر شود بی تو بسر نمی شود....عاشق شده ای ای دل سودات مبارک باد...یک شب آتش در نیستانی فتاد...تمام شور و حال این اشعار از نفس آسمانی توست. دزدیده چون جان میروی اندر میان جان من، چون میروی بی من مرو، ای جان جان بی تن مرو، هفت آسمان را بردرم، وز هفت دریا بگذرم، چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من، بی پا و سر...
-
سیمولتانه زندگی...
پنجشنبه 6 مهر 1385 16:03
چند روز پیش یکی از استاد بزرگان شطرنج در مورد سیمولتانه صحبت میکرد. میگفت که یه استاد از میزی به میزی حرکت میکنه و با هر کدوم از شرکت کننده ها بازی میکنه. می گفت که اگه مثلا با ۱۰۰ نفر بازی کنن هر کدوم اونا ۱۰۰ برابر استادی که دارن باهاش مسابقه میدن وقت برای فکر کردن و حرکت بعدی دارن. حتی میگفت بعضی هاشون تقلب هم...
-
به یادم باش...
سهشنبه 4 مهر 1385 09:42
هست آن نیست که هر لحظه کنارت باشد، هست آنست که هر لحظه به یادت باشد.
-
به تو...
سهشنبه 4 مهر 1385 08:06
مرا اندکی دوست بدار، ولی طولانی.
-
تولدم مبارک...
یکشنبه 2 مهر 1385 14:34
امروز اتفاق جالبی برام افتاد. با اینکه تولد رسمی من ۳ مهر ماهه ولی خب ۳۰ شهریور ثبت شده. همیشه هم سر این قضیه برنامه داریم. برای همین بازه ۳۰ شهریور تا ۳ مهر میشه ایام تولد من. امروز دیگه کاملا مطمئن شده بودم که بچه ها سر کار تولد منو بی خیال شدن. تا اینکه شد ساعت ۲. رییسم زنگ زد گفت یه کامپیوتر دارن میارن اتاق شما،...
-
و اما عشق...
شنبه 1 مهر 1385 15:06
در نظر اغلب افراد عشق احساسی است شگفت انگیز، ملکوتی و رمزآلود. عشق یک حالت روحی است که همچون سایر حالات روحی زاده یک محرک است که به نحوی خاص در ذهن تصویر میشود. یکی از مهمترین عناصر عشق اینست که نسبت به تمام خصوصیاتی که در کسی می پسندیم احساسی یگانه و نسبت به صفاتی که در او نمی پسندیم احساسی بیگانه پیدا می کنیم....
-
داستان یک مداد...
پنجشنبه 30 شهریور 1385 21:22
مرد مدادساز مداد را در جعبه قرار داده و گفت: « قبل از اینکه به دنیای بیرون بفرستمت ۵ چیز هست که باید بهت بگم. همیشه اونارو به یاد داشته باش تا بهترین مدادی که میتونی بشی ». ۱. تو قادر خواهی بود که کارای خیلی بزرگی انجام بدی ولی فقط و فقط زمانی که خودتو به دست یه نفر بسپاری ۲. تو گهگاهی زجر تیز شدن رو باید تحمل کنی،...
-
تله موش...
پنجشنبه 30 شهریور 1385 10:07
موش ازشکاف دیوار سرک کشید تا ببیند این همه سروصدا برای چیست . مرد مزرعه دار تازه از شهر رسیده بود و بسته ای با خود آورده بود و زنش با خوشحالی مشغول باز کردن بسته بود . موش لب هایش را لیسید و با خود گفت :« کاش یک غذای حسابی باشد .« اما همین که بسته را باز کردند ، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد ؛ چون صاحب مزرعه یک تله...
-
شانس زندگیت را دریاب...
دوشنبه 27 شهریور 1385 17:23
مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را بتو خواهم داد. مرد قبول کرد. در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد. باور کردنی نبود. بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به...
-
جاده خاکی...
یکشنبه 26 شهریور 1385 14:48
من اعتقاد دارم که آدما درست مثل دو سر آهن ربا وقتی غیر هم باشند جذب هم میشن و اگه مثل هم باشند ناچارند از هم دور شن. روزی که جذب هم شدیم روز شیرینی بود ولی مطمئن بودم که مثل هم نیستیم. الان که دلمون میخواد از هم دور باشیم مطمئنم که مثل هم شدیم و شایدم یکی شدیم. دور میشیم ولی مکان و زمان نمیتونه مارو محدود و اسیر کنه....
-
عشق یا گرسنگی...
پنجشنبه 23 شهریور 1385 17:26
عشق مثل یه جور گرسنه گیه که بعد از سیر شدن سر دلت میمونه و حالتو میگیره. بعدش نوبت استفراغه!