کشاورز سالخورده ای داشت با بد خلقی به ویرانی های سیل می نگریست. همسایه اش فریاد زد : « هی! آب تمام خوک هایت را به پایین خلیج برده است». کشاورز پرسید : «خوکهای تامسون چه شده اند؟ »
« آنها را هم آب برده »
« و خوکهای لارسن؟»
« آتها را هم »
کشاورز سالخورده با خوشحالی فریاد زد : « خب؛ پس به آن بدی هم که فکر میکردم نیست»
حسادت سنجیدن است و مقایسه و ما نسبت به مقایسه شرطی شده ایم؛ به گونه ای که همیشه در حال مقایسه کردن هستیم. اگر مقایسه کردن را رها کنید حسادت نیز ناپدید میشود.