الان مدتی هست که یه پام دانشگاهه برای گرفتن مدارکم. اتفاقات جالبی میافته که دوست دارم بنویسم که بعدها که سرم خلوت شد بخونم. آخریشم همین دیروز بود. ۲ هفته پیش دانشنامه فوق لیسانس من رفت دانشکده که رییس دانشکده امضا کنه. منم با خیال راحت یه هفته نشستم خونه که تو این ده روزه مونده به امتحان GRE گوش شیطون کر یه کم درس بخونم. دیروز با لبی خندان رفتم امور فارغ التحصیلان. دیدم خانومه داره دانشنامه مهر میکنه. اسممو گفتم
- نیست...
-برم دفتر رییس دانشگاه؟
-نه ... هنوز دانشکده ارسال نکرده...
- ۲ هفته یش دانشکده بود چطور ممکنه؟
-حالا تو یه سر بزن..
بله.کاملا حق با خانومه. هنوز امضا نشده. تمام امضاها رو دستی گرفتم با شادمانی برگشتم.
- خانوم حالا فقط مونده امضای رییس دانشگاه. برم دستی بگیرم؟
-نه. باید یه ۲۰ تایی بشه همه رو با هم میفرستیم. ۲ هفته کار داره.
- نمیشه این یه بار...
- نه خانوم.
گفتم باشه. من یه سوال دیگه هم دارم . اگه(در این حین یه حاج آقای معمم وارد شد: خانوم این موردی که شما...)
- حاج آقا داشتم حرف میزدم. (ظاهرا ایشون به اناث جماعت کاری ندارن. کارشونم به این زودی تموم شدنی نیست) باشه خانوم من رفتم...
.Arthur Robert Ashe, Jr. was a prominent African American tennis player
During his battle with AIDS, from the world over, he received letters from his fans, one of which asked: "Why does God have to select you for such a bad disease"
To this Arthur Ashe replied: The world over -- 50,000,000 children start playing tennis, 5,000,000 learn to play tennis, 500,000 learn professional tennis, 50,000 come to the circuit, 5,000 reach the grand slam, 50 reach Wimbledon, 4 to the semi-finals, 2 to the finals, When I was holding a cup I never asked God "Why me?" And today in pain I should not be asking God, "Why me